کمی زود بود ، ولی...
دعایت گرفت مادر بزرگ !
...
پیر شدم...
عاشقانه
وقـتــی نبـاشـی یــک کـلمه تــوصیــف می کنــد الـفـــاتحه… آرام تر بگو دوستت دارم هایت را بیا نزدیک تر میخواهـــــــــم صدآی گرم نفسهایت دیـــــــــــوآنـــــــــــه ام کنـــــــــد. . . آنکه خیال پروازبااوراداشتم. بدجور زمینم زد...! عــاقــبـتـــــ همه ي ما
خــــدایا بــرای تــنوع هــم کـــه شده، دلم مـــی خــواهــد کــمــی بمیرم بهش گفتم وقتی میبینمت ودستم بهت نمیرسه اتیش میگیرم گفت میرم که دیگه اتیشت نزنم گفتم اگه بری میمیرم گفت بس چیکارکنم.گفتم بمون هروزببینمت واتیش بگیرم بهترازاینه که نبینمت بمیرم
نمی خواهم بر گردی . . . این را به همه گفته ام ! حتی به تو ! به خودم . . . اما نمی دانم چرا هنوز برای آمدنت فال می گیرم . . .
شده ام سنگ صبور روزگار.....
شـآید عـآشقت بودم روزی ولی ببیـن بـی تو هم زنـده اَم هم زندگی می کــُــنم فقط . . . در این میـان گاهی یـآدت ... زَهــر مـی کـُـند بــه کـــآمَم زندگـی رآ همیــن ...!
من خـودم را کوچک کـردم… تا تـو خودت را کوچک نبـینـــــی
پست چی حواس پرت.... نامه هایه تورا به خانه همسایه می اندازد... وگرنه محال است فراموشم کرده باشی!!
باورت بشود یا نه... روزی می رسدکه..
چقدر سخته همه سراغ کسی رو ازت بگیرن که فقط تو میدونی که دیگه نیست..... سخت تر از اون وقتیه که مجبوری لبخند بزنی و بگی خوبه.... تـــو را دوست ميدارم . . . چیـزی نمیـخـواهَم جـز . . . خدایـــــــــــــا....! ✖בور مـی شَوے اَز مـَטּ✖
دیگرهوای برگرداندنت راندارم… هرجاکه دلت میخواهد برو… فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری… و اما من… برنمیگردم که هیچ! عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم، که نتوانی لم دهی روی مبلهای راحتی،باخاطراتم قدم بزنی!!!!
به سلامتی خودمون ! که همیشه اونی شدیم که بقیه می خوان .... ولی هیشکی ؛ اونی نشد که ما می خواستیم... !!! گلهاش توی دستش بود,نشسته بود لب جدول
ترجیح مــےבهم همــﮧ را غریبــﮧ صـבا کنم.! تا وقتــے از پشت خنجر میزننـב... با خوבم بگویم........... بـے خیال..! از غریبــﮧ بیش از ایـטּ انتظارے نیــــــــــــــست...!!!
کمی زود بود ، ولی...
خسته ام... از تـــــو نوشتن...! کمی از خود می نویسم این "منم" که، دوستت دارم...!
من و تو "مــــــــــا " شده ایم نمی دانستم که "ما "یمان آوازی می شود برای گاوی که در طویله ی دلت مخفی کرده بودی گا هــــــــــــــــــــــی اونقدر دلتنگت میشم که فقط بعضی وقتا هست که دوست داری کنارت باشه... با همه بوده است...
زير ِ اين خــــ ــــاکـــــــــــ
آرام خواهـــــــــيـم گـــرفـــت
ما که روي ِ آن دمـــي بــــه همديـگـــر
مـجــالـــ آرامـــش نـداديـم...
امــا تـــو…
کوچکتــر از آن بـــودی
کـه بـا ایـن حرف هــا بـــزرگ شـــوی…
هیـــــچـــــکس...
چه فـرق مى کند که چـــــــــــــــرا ! ؟
يــــــــــــا از چــــــــــــه وقـت!
يـا چطـور شـد که . . . !
چه فـــــــــــــــرق ميکـند ؟!
وقتى تــو بـايـد بــــــــــــــاور کنـى . . . که نمـى کـــــــــنى ( ! )
و من بــايـد فـرامـــــــــوش کــنم . . . کـه نمـــــى کـــــنم ( ! )
یـکــ اتــاقِ تـاریک
یـکـ مـوسیقـے بے کَلآم
یـکـ فنجـآن قهـوه بـه تَلخـی ِ زهـر !
وَ خـوآبـے بـه آرآمـے یـکــ مـَرگ هَمیشـگـے ...!
كمـــــــــــی بیــــا جلوتـــــــــــر...
میخواهــم در گوشتــــــــــ چیـــــزی بگــــــویـــم....
این یكـــــــــ اعترافـــــــــــــــ استــــــ...!
مـــــــن بــــــــی او دوامـــــــــ نمِی آورم....
حتـــــــی تا فـــــــــــردا صبـــــــــــح...!!!♥♥♥
✖بــے آטּ کـِ بـבانـی؛✖
✖اَگَـــر اَز هَفـتــ آسِــــــماטּ هَـґـ بُــگذَرے✖
✖هَــґـ ـچِنـــــاטּ בَر قـَلـبــِ مـَטּ جـآ בارے...!!!✖
رفتم نشستم کنارش
گفتم:برای چی نمیری گلات رو بفروشی؟
گفت:بفروشم که چی؟
تا دیروز میفروختم که با پولش ابجیمو ببرم دکتر
دیشب حالش بد شد و مرد
با گریه گفت:تو میخواستی گل بخری؟
گفتم:بخرم که چی؟
تا دیروز میخریدم برای عشقم
امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...!
اشکاشو که پاک کرد,یه گل بهم داد
با مردونگی گفت:بگیر
باید از نو شروع کرد
تو بدون عشقت,من بدون خواهرم...!
دعایت گرفت مادر بزرگ !
...
پیر شدم...
میخواهم ببینمت.....حتـــــــــی با کس دیگه ای ....
محکم بغلت کنه...
بذاره اشک بریزی راحت شی...
بعد آروم تو گوشت بگه:"دیوونه من که باهاتم"
با همه خوابیده است...
عجب هرزه ایست این تنهایی!
Power By:
LoxBlog.Com |